برندسازی شخصی مثل پرکردن جاهای خالی، کار آسانی نیست. اگر واقعاً دوست دارید دیده شوید، باید از محیط خود آگاه باشید و در مورد داراییهای خود و نحوه بهکارگیری آنها به نفع خودتان به صورت انتقادی فکر کنید. برند شما مهمترین دارایی شماست. آیا ارزش سرمایهگذاری را ندارد؟
- کارن کانگ، نویسنده و موسس BrandingPays
مربیگری یا کوچینگ، یکی از اصطلاحاتی هست که ممکنه این روزها زیاد به گوشتون خورده باشه ولی دقیقاً ندونین به چه دردی میخوره یا در کل چه مواردی رو شامل میشه.
مربیگری Coaching یک نوع روش گفتوگوی غیردستوری بین مربی Coach و مراجع Client هست که مربی فرد رو تشویق میکنه خودش فکر کنه و تصمیم بگیره. از جمله مهارتهایی که هر مربی موثر باید داشته باشه و ازش استفاده کنه میشه به گوش دادن، سوال کردن و بازخورد Feedback اشاره کرد. در روند کوچینگ موثر، افراد تاثیرات مثبت زیادی بر روی عملکرد، انگیزش و پیشرفت مداوم خودش احساس و تجربه میکنند. مربیگری برای هرکسی که میخواهد تواناییهای خودش رو برای تاثیرگذاری در مذاکرات، گفتگوها، محل کار، حرفه و تخصص، همچنین تعامل و تعادل زندگی افزایش دهد، مفید هست.
مربیگری مثل یک کاتالیزور عمل میکنه که باعث تفکر عمیق یا فهم و درک بیشتر فرد از یک موضوع میشه؛ چون فردی که نقش مربی رو به عهده داره، به دنبال روند و مسیری هست که به سود طرف مقابل باشه و یادگیری و پیشرفت رو برای هر دو طرف به دنبال داشته باشه. روند مربیگری و کوچینگ میتونه بازههای زمانی مختلف و در محیطهای مختلف اتفاق بیوفته که بستگی به وضعیت فعلی فرد و هدفی که درنظر گرفته داره. مربی با طراحی مسیر Roadmap و با استفاده از تکنیکهای مختلف در این روند همراه هست.
کوچینگ پرسونال برندینگ هم همینطور هست؛ با توجه به وضعیت فعلی برند شخصی و براساس اهداف مشخص شده برای برند فردی مسیر طراحی و مدت زمان مربیگری تعیین میشه. کوچینگ پرسونال برندینگ موثر، عملکرد افراد رو اصلاح میکنه و این توانایی رو برای افراد به ارمغان میاره که خودشون به عنوان برند شخصی فکر کنند، تصمیم بگیرند، اقدام کنند و درنهایت یاد بگیرند.
مربی برند شخصی نه با افزایش کنترل و نظارت دقیق، بلکه با هدایت موثر افراد، گسترش تواناییها، تمرکز، تخصص و خروجیهای افراد نتایج پایدار ایجاد میکنه.
از طرفی دستیابی به تعادل و رسیدن به آن، یکی از پیچیدهترین چالشها برای افراد در عصر حاضر هست. مربیگری برای برند شخصی با توجه به این چالش و چند موضوعی که ترند هست و روزانه باهاشون درگیر هستیم؛ اهمیت بیشتری پیدا کرده. از جمله میشه به موارد زیر اشاره کرد:
در سالهای گذشته، یک فروشگاه مواد غذایی بزرگ شاید 250 قلم کالا داشت. ولی الان ممکنه یک هایپرمارکت 250،000 نوع کالا یا حتی بیشتر داشته باشد. مغز انسان برای ارزیابی تعداد انگشتشماری از گزینهها طراحی شده است. انتخاب کردن برای انسان میتونه استرسزا باشه، مخصوصاً اگر شما یک ماکسیمایزر Maximiser (کسی که میخواهد بهترین راهحل ممکن رو بدست بیاره) به جای فرد راضی و قانع (کسی که آماده پذیرش یک راهحل به اندازه کافی خوب است) باشید. هرچه انتخابهای بیشتری داشته باشیم، زمان بیشتری رو برای "انتخاب کردن" صرف میکنیم یا اینکه همیشه نگران "انتخاب صحیح" خواهیم بود.
واژه جدید Infoxication به معنی "آلودگی اطلاعاتی" مسئله رو به خوبی بیان میکنه. زندگی مدرن بمباران مداوم اطلاعات است که شاید بدون بسیاری از این اخبار و دادهها، ما میتونیم بهتر زندگی کنیم. همه شما به خوبی میتونین در این مورد مثالهای مختلف بزنین چون روزانه باهاش درگیر هستیم.
برای هر تغییری زمان لازم است، ولی امروزه تمرکز تحول در انجام کارهای بیشتر در زمان کمتر و با هزینه کمتره. مثلاً ممکنه در محل کار، مفهوم گامبهگام پیمودن مسیر در کار تا حد زیادی از بین رفته باشه. ولی در هرحال کارِ واقعاً مثمر ثمر، ریتم منظمی از کار، استراحت، بازی و لذت است.
شبکه افرادی که به نوعی به ما وابسته هستند تا کاری رو انجام بدهند، رو به افزایشه. زندگی خیلی از ما دیگر مال خودمون نیست (اگر اینگونه بوده باشه). در عوض زندگیهای ما، هر روز بیشتر از گذشته تحتالشعاع تعهدات نسبت به دیگران شده. احساس "بیش از حد متعهد و ملزم بودن" منجر به درگیری زیاد ما شده که این مورد منبع اصلی خستگی شفقت یا Compassion Fatigue هست؛ خستگی شفقت یکی از انواع فرسودگی ناشی از موارد استرسزا به شمار میره که به معنی از دستدادن ظرفیت همدلی و اقدام برای رفاه و خوشحالی دیگران هست. به زبان ساده، یعنی اونقدر مسئولیت و تعهد بیش از ظرفیت خودمون بر دوش ما هست که دیگه جایی برای مهربونی و همدلی با دیگران نداریم.
با توجه به موارد بالا که مطمئناً خیلی از ما در زندگی روزانهمون باهاش درگیر هستیم و متاسفانه از دلایلی هستن که باعث شدن، حالِ خوب Well-being رو کمتر تجربه کنیم، به عنوان مربی برند شخصی، اغلب از خودم و دیگر مراجعینم میپرسم چقدر کافی Just enough است؟ تقریباً در هر جنبه زندگی، معیار "به اندازه کافی" با زندگی خوب، خوشبختی و سعادت همراهه و خیلی وقتها پاسخدادن به این سوال، سخت به نظر میرسه. چقدر ثروت کافی هست؛ چقدر شادی؟ و چقدر وضعیت یا موقعیت خوب کافی هست؟
زندگی خوب با داشتن تعادل معنی و مفهوم میگیره و هم اینکه بدونیم یک محیط پویا و مناسب ما رو ملزم میکنه که به طور مداوم تعادل برقرار کنیم؛ در زندگی حرفهای و برند شخصی.
برای رسیدن و ماندگاری در وضعیت تعادل، باید همواره سوالات اصلی رو دوباره و دوباره از خودمون بپرسیم و به آنها فکر کنیم. سوالاتی مانند:
- زندگی پربار، یا همان زندگی ایدهآل من چه شکلی هست؟
- چه چیزی به بودنِ من، به من بودن، معنا میدهد؟
- چه چیزی را میخواهم بدست بیاورم که برای من بینظیر و خاص است؟
- چه میزانی از کنترل نسبت به انتخابهایم را نیاز دارم و میخواهم؟
- ارزشهای من نسبت به پایبندی در انتخابهایم چیست؟
- چه کسی و چگونه میتواند من را برای دستیابی به تعادلی که میخواهم حمایت کند؟
- رسیدن به تعادل در زندگی نیازمند توجه زیاد، صداقت، شناخت از خود و مهارت است.
رسیدن به تعادل نیازمند این هست که بدونیم چهطور به عقب برگردیم و دوباره خودمون رو نسبت به اتفاقاتی که افتاده کالیبره کنیم. زمانبندی، نظم و دیسیپلین داشته باشیم تا بدونیم چهطور باید ادامه بدهیم که تمام اینها ابزارهای حیاتیای در عصر دیجیتال هستند و یک مربی موثر میتونه تمام اینها رو برای برند شخصی ایجاد کنه. کسانی که مربیگری میکنند، دقیقتر گوش میکنند، بیشتر سوال میپرسند و دیگران رو کمک میکنند که خودشون فکر کنند و عمل کنند. درواقع مربی به فرد کمک میکنه تا متکی به خودشون باشه، در راستای برند شخصی، هویت، اصالت و تعهد برند عمل کنه، تعامل و تعادل رو بدست بیاره تا درنهایت با روند پرسونال برندینگ، حالِ خوب رو تجربه کنه.